ناشناس ( تحصیلات : لیسانس ، 30 ساله )

با سلام.
یک سوال دارم یعنی یک مشکل فکری و ذهنی.من مثل همه افراد دوست دارم پیشرفت کنم و خودم را ارتقا بدهم.اما دو مشکل دارم.اولی ضعف اراده و تنبلی .و دوم یک مشکل ذهنی.من دوست دارم فوق لیسانس بخوانم و بعد دکتری .دوست دارم از نظر شخصیتی در اجتماع و محل کار رتبه و درجه بالاتری داشته باشم.درآمد بیشتری داشته باشم.در نظر همسرم والاتر و بالاتر باشم.به قول آدمهای عامی مثل خودم سری در سرها داشته باشم.اما یکی از چیزهایی که به کمک تنبلی من می آید این است که می گویم مگر دنیا لهو و لعب نیست؟مگر زینت و تفاخر بین مردم نیست ؟تازه مگر کارهایی که آدم بدون نیت الهی انجام دهد محکوم به فنا نیست؟از یک طرف در امور معنوی هیچ چیزی بیش از بقیه ندارم در امور مادی و علمی که مورد علاقه ام هم هست و دوست دارم پیشرفت کنم اما این افکار مزاحم می شوند.به نظر شما چه کنم؟سوال دیگری که دارم این است که چگونه اراده مان را تقویت کنیم؟


مشاور (خانم سعیده صفری)

باسلام برادر گرامی خوشبختانه اراده و داشتن پشتکار خصوصیتی است که کاملا اکتسابی است و شما یا هر کس دیگری می توانید آن را در خود تقویت کنید. اراده و پشتکار به صورت ساده اینطور تعریف می شود که فرد با وجود موانعی که سر راهش قرار گرفته بتواند کاری را که شروع کرده تا انتها دنبال کند و با این دید جلو برود که من هم مانند دیگران ممکن است در رسیدن به هدفم با مشکلاتی مواجه شوم، افکار نا امید کننده ای زیادی سراغم بیاید، و حتی دیگران به خاطر کاری که می خواهم انجام دهم سرزنشم کنند اما من تلاش خودم را می کنم ، اگر مشکل بیرونی برایم پیش آمد سعی می کنم با حل مسئله و راهنمایی دیگران حلش کنم و اگر مشکل درونی برایم پیش آمد ، حوصله نداشتم، نا امید شدم ، فکرهای منفی زیادی به سراغم آمد، خودم را مدام با دیگران مقایسه میکردم و ... از یک مشاور و روانشناس کمک میگیرم و راه برخورد با این احساسات را یاد می گیرم، اما این ها باعث نمی شوند که از هدفم دور شوم. البته اراده تنها در ادامه دادن یک هدف تعریف نمی شود بلکه توضیحاتی که دادم برای شروع یک کار نیز مطرح است. سؤالتان را کلی پرسیدید اما اگر این مسئله در مورد موضوع خاصی برایتان پیش آمده می توانید مجددا از طریق همین سایت مکاتبه کنید و با ذکر جزئیات راهنمایی بیشتری دریافت کنید. پس در شروع یک کار ممکن است با مشکلات زیادی مواجه شوید چه بیرونی و چه درونی ، ولی انگار به نظر می رسد که مشکلات درونی مثل بی حوصلگی، تنبلی و افکار سرزنشی مانع اصلی شما هستند پس در این باره توضیحاتی عرض خواهم کرد. اولین قدم در راه تغییر خصوصیات شخصیتی که نمی پسندیم این است که واقعا بخواهیم که تغییر کنیم، از ویژگی ای که الآن داریم اذیت شده باشیم و حتی متوجه شده باشیم در برخی موارد به واسطه ی همین تنبلی و بی حوصلگی حقمان ضایع شده است، نتوانسته¬ایم به جایگاهی که واقعا دوست داریم و احساس می کنیم توانایی اش را هم داریم برسیم، احترامی که دوست داریم دیگران به خصوص اعضای خانواده برایمان قائل باشند را از دست داده ¬ایم و .. و چون این مورد با اعتقاداتمان در تضاد است دوست داریم هر چه زودتر برایش کاری انجام دهیم... شما اولین قدم را برداشتید... متوجه شدید که این خصوصیت بعضی مواقع برایتان دردسر درست کرده و می خواهید از شدت و فراوانی آن بکاهید...اما چرا گفتم فقط بعضی مواقع برایتان دردسر درست کرده ؟ به خاطر اینکه ممکن است جایی هم وجود داشته که توانسته اید به خاطر شروع نکردن یک کار خودتان را آرام نگه دارید و به دردسر نیفتید و به عبارتی از اضطراب بعدی تان جلوگیری کرده اید پس برایتان فایده هم داشته... اما خودتان هم می دانید که این منفعت به صورت موقتی به شما جواب داده و در بلند مدت ضرری که به شما رسانده بیشتر از سودش بوده است. اما چه کار کنید؟ قبل از اینکه پاسخ دهم می خواهم خدمتتان عرض کنم که هدف ما این نیست که کاری کنیم که بی حوصلگی و خستگی روحی و اضطراب سراغ شما نیاید... این امکان ندارد چون اینها همه یک احساس انسانی است و ممکن است همه ما آن را حس کنیم... پس قرار است چه کار کنیم؟... در ادامه با هم پیش می رویم به طوری که بی حوصله می شوید، اضطراب می گیرید ولی مثل سابق از اهدافتان دست نمی کشید و ... لازم بود به این نکته اشاره کنم تا هر دوی ما متوجه شویم که دنبال چه چیزی هستیم. احتمالا در زمان بی حوصلگی با افکار زیاد ذهنتان مواجه شده¬اید، با جولان دادنشان شما را به نحوی مجبور به ماندن در شرایط فعلی می کنند و در نهایت پس از گذراندن وقتتان پشیمان و درمانده به نظر می رسید. اما جالب است بدانید در ذهن همه ی افرادی که فکر می کنید هیچ مشکلی در این زمینه ندارند هم همین اتفاق می افتد و اصلا کار ذهن این است که ما را با خطرات آشنا کند و در حقیقت ذهن، کار محاسبه را بر عهده دارد محاسبه ضررها و منافع احتمالی، این کارذهن سالم است و اگر اینطور نبود ذهن معیوبی به حساب می آمد مثل ذهن افراد عقب مانده ی ذهنی که هیچ کدام از منافع و ضررهای احتمالی را خاطرنشان نمی کند و همین مراقبت اشخاص دیگر از آنها را ضروری می سازد. پس گفتیم کار ذهن فکر آوردن است، گاهی ذهن ما کمک شایانی به ما کرده و این قابل انکار نیست. ولی می دانید مشکلات ما انسانها از چه زمانی شروع می شود؟ وقتی در دام افکار و احساساتمان گیر می افتیم، یعنی وقتی به جای واقعیات بیرونی تنها به تجربیات ذهنی مان بچسبیم و افسار زندگی مان را به دست افکار و احساساتی که ذهن ایجاد می کند، می سپاریم. می دانید تفاوت شما و کسانی که مانند شما با این مسئله روبه رو نیستند و می توانند راحت تر در اینچنین موقعیت هایی برخورد کنند، چیست؟ اجازه دهید با یک مثال این موضوع را برایتان توضیح دهم، تصور کنید شما بالای یک پل ایستاده اید روی این پل زندگی شماست، هر آنچه که به آن مشغولید و برایتان اهمیت دارد، چیزهای بسیاری برایتان مهم هستند، کار، تحصیل، روابط فردی، خانواده تان و ... از پایین پل هم چند قطار باری در حال عبور هستند شما خصوصیات قطارهای باری را می دانید، روی آن باز است ، سر و صدای زیادی دارد و موادی مانند زغال زنگ حمل می کند، اما این قطارهای باری در زندگی شما مانند ذهنتان عمل می کنند و چیزهایی مانند افکار و احساساتتان را حمل می کند مثلا در یکی از واگن های آن این فکر است که هنوز خیلی وقت دارم، من با این شرایطی که می خواهم به آن برسم فاصله زیادی دارم، اصلا نم دانم از کجا شروع کنم، احساس بی حوصلگی و خستگی دارم و ..، یک خورشید گاهی اوقات برخی از این واگنها را روشن می کند و دقیقا روی آن می تابد ، خورشید موقعیت ها و شرایطی از زندگی شماست که این افکار بیشتر در ذهنتان وارد می شوند و درگیری بیشتری دارید(مثلا زمانی که یک نفر با شرایط خودتان را می بینید که به موفقیت های زیادی دست پیدا کرده و خود را با او مقایسه می کنید)، به محض اینکه خورشید یکی از واگن ها را روشن کرد، کاری که انجام می دهید این است که به محض اینکه واگن این قطار با سر و صدا به پل نزدیک می شود ، به خاطراینکه از محتویات واگن سر دربیاورید خودتان را از بالای پل پرت می کنید توی واگن، اما وقتی در واگن افتادید چه اتفاقی می افتد؟ غیر از این است که همه تنتان با زغال سنگ آغشته می شود و جز آن چیزی نمی بینید؟ این درست مثل وقتی است که واگنی که افکار و احساساتتان را حمل می کند، نور خورشید روی آن تابیده است، با سرعت به سمت شما می آید و سر و صدایش هم خیلی اذیتتان می کند را می بینید که نزدیک می شود خودتان را از بالای پل به داخل آن پرت می کنید، الآن در واگن هستید و فقط افکارتان را می بینید مثل آن که حقیقت محض است و اتفاق دیگری که افتاد این است که از آنچه در بالای پل مشغول آن بودید باز می مانید و فراموش میکنید چه هدفی داشتید، از انتخاب های دنیای بیرونی، از خانواده، کارتان، از رابطه با دوستان و همکارانتان، و پیشنهادهایی که به شما می شود؛ به خاطر آنچه در ذهنتان می گذرد پشیمان می شوید. اما اگر همچنان که بالای پل ایستاده اید و به کارهایتان مشغولید اجازه دهید، این قطارها بیایند سر و صدا و اذیتشان را هم بکنند...، خودشان هم می روند، ممکن است باز هم قطار دیگر که حامل فکری جدید است بیاید ولی شما فقط آنها را از بالای پل مشاهده می کنید ولی با آنها قاطی نمی شوید البته اذیت می شوید ولی مطابق با آنها عمل نمی کنید ذهن شما از دنیای واقعی و بیرونی جداست. خب قرار شد به افکارتان فقط نگاه کنید اما در بالای پل چه کاری باید انجام دهید؟ در ابتدا نمی خواهم تغییرات مهم ایجاد کند این هفته سعی کنید تنها معنای استعاره را خوب متوجه شوید و افکار و احساساتتان را دقیقا بشناسید تا بتوانید آنها را فقط به عنوان یک فکر بپذیرید و با آنها قاطی نشوید در مکاتبات بعدی به این نکته خواهیم پرداخت که اگر با افکارتان قاطی نشوید باید چه کار کنید و در بالای پل چه کاری انجام دهید. اگر توانستید ذهنتان را به مثابه ی واگن های قطار در حال حرکت مشاهده کنید، می توانید تجربیات این هفته تان را مجددا با سایت مکاتبه کنید، و با ذکر نام مشاور، قدم به قدم مشکلتان را پیگیری کنید تا بتوانید بی حوصلگی تان را مدیریت کنید.